شاملو
اکنون مرا به قربان گاه میبرند
گوش کنید ای شمایان، در منظری که به تماشا نشستهاید
و در شماره، حماقتهای تان از گناهان ِ نکردهی من افزونتر است!
ــ با شما هرگز مرا پیوندی نبوده است.
...
بهشت ِ شما در آرزوی به برکشیدن ِ من، در تب ِ دوزخی ِ انتظاری بیانجام خاکستر خواهد شد؛ تا آتشی آنچنان به دوزخ ِ خوفانگیز ِ تان ارمغان برم که از تَف ِ آن، دوزخیان ِ مسکین، آتش ِ پیرامونشان را چون نوشابهیی گوارا سرکشند.
چرا که من از هرچه با شماست، از هر آنچه پیوندی با شما داشته است نفرت میکنم:
از فرزندان و
از پدرم
از آغوش ِ بوی ناکِ تان و
از دستهایتان که دست ِ مرا چه بسیار که از سر ِ خدعه فشرده است.
بهشت ِ شما در آرزوی به برکشیدن ِ من، در تب ِ دوزخی ِ انتظاری بیانجام خاکستر خواهد شد؛ تا آتشی آنچنان به دوزخ ِ خوفانگیز ِ تان ارمغان برم که از تَف ِ آن، دوزخیان ِ مسکین، آتش ِ پیرامونشان را چون نوشابهیی گوارا سرکشند.
چرا که من از هرچه با شماست، از هر آنچه پیوندی با شما داشته است نفرت میکنم:
از فرزندان و
از پدرم
از آغوش ِ بوی ناکِ تان و
از دستهایتان که دست ِ مرا چه بسیار که از سر ِ خدعه فشرده است.

نظرات شما عزیزان: